هر چه سوختم ز اتش فهمیدن است کاش از روز ازل هیچ نمیفهمیدم / هر گز با دستانم ظرفی را چرک نکردم و با حرفی دلی را الوده ؛تنها به شمعی قانعواندکی سکوت. / این منم با قلبی مطمئنو ضمیری ارام. / در نظر انانکه پرواز را نمیشناسند هر چه اوج میگیری کوچکتری./ من ان گلبرگم که میمیرد ز بی ابی ولی با خفت به دنبال شبنم نمیگردد. / وقتی یک نفر اندیشه ای دارد دیوانه مخوانندش و وقتی گروهی همان اندیشه را باور کنند با ایمان خواهند بود. / سرتکان دادی که یعنی حرفهایم سر سریست راست گفتی شاید،اری؛دوره نا باوری است ؛قصه من غصه یخ بستن فواره هاست ،غصه مردم ولیکن قصه حورو پری است/جاده پر پیچ و خم پای عصایم را شکست؛مانده ام از کاروان هر مانده ای بی مشتری است/اه اینجا هر عصایی اژده هایی میشود/ نیست تقصیر کسی،تقدیر با جادوگری است/تا هوا یخ بسته است حرفی نیست؛مردم نشنوید/ تازه حرفی هم اگر باشد همان حرف تکراری ؛حق باکری است/حرفی از جنس زمان دارم ولی،کو گوش و هوش؛شعر هایم تلخ یا شیرین زبان مادری است./